(نشناختم تو را)
یارب به قدر قدر تو نشناختم تو را
در حد فکر کوته خود ساختم تو را
تا خلق را فریب دهم از ره هوس
صد جا میان معرکه انداختم تو را
گفتم که بر سرایر کونین واقفی
اما به نرد بیخبری باختم تو را
گاهی به بام مسجد و گه بر فراز دیر
دادم ندای یارب و افراختم تو را
تصویری از قیاس و گمان داشتم به سر
کز آب و رنگ واهمه پرداختم تو را
دردیست رنج غفلت و رنجیست درد جهل
افسوس با تو بودم و نشناختم تو را
غلامحسین جواهری (وجدی)
زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 171 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:03